صدای بهم خوردن بال معصوم فرشته ها می آید، انگار آمدن تو نزدیک است ، لمس بودنت مبارک. تپش قلبم با نزدیک شدن به لحظه تولدت بیشتر میشه ، از طرفی خوشحالم به خاطر تداعی شیرین ترین لحظه عمرم ، و از طرفی نگران و در استرس که نکنه نتونم همه ی کارهاتو ،گفته هاتو ، شیرین زبونیهاتو ثبت کنم . به خاطر ترس از یاد رفتنم فقط یه ریز دارم می نویسم و عاشقانه اینکارو میکنم ، حاضرم نخوابم ، استراحت نکنم ، از همه چیم بگذرم و فقط بنویسم تا بتونم یه روز این نوشته ها و دلنوشته هایی که عاشقانه دارم برات می نویسم به دستت بسپرم ، نمیدونم اون روز وقتی بهت میدمش بگی (ایییی )، مامانی من چه بیکار بوده ، کی میخ...